وقتی دستهایم به تو می اندیشد در دوردست لبخند ماهور تنها تو را مینوازم سبزتر از باران در چشمان خاک سنگین تر از مرداد در حوصله ی تابستان وقتی نفسهایم از امید خالی میشود در خلوت حاصلخیز سینه تنها تویی آن شکوه پنهان که جسورانه از معبر شعر عبورم میدهی می شناسمت می شناسمت همچون سالهای آبی بر کاشی های زیارتگاه یا لباسهای کودکی ام در خنده های رنگ پریده ی عکسهایم…
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت